به گزارش مشرق، علی کاتب خراسانی با سرودن قطعه شعری به سوگ رحلت استاد حکیمی نشست و نوشت:
از فراز درّه هوسها گذر کرد پس آنگاه بر قلّههای انسانیت، آواز عدالت سَر داد، طنین معرفت نواخت و از نشر حقایق حیات، لحظهای دریغ نکرد.
دردش ضعفا بودند و درمانش، عدالت.
زادگاهش دل بود و آرامگاهش، امامت.
دار دنیا را براستی فانی می دید و ازآن، به یک عصا و گیوه بسنده کرد.
اهل معنا بود و رفیق قلم.
دائم الذکر و صاحب نفس.
غلام حضرت عصر.
از فراسوی گوهر باطن درخشید در آسمان تجلی "ولایت" .
از غربت سرورانش میسوخت.
به آتش میکشید جگرش را شکم خالی یتیمان.
همه روزگارش چشم دوخت به طلوع خورشید مغرب.
دردش اسلام بود و ترسش، ارتجاع.
خورشید کربلا اما جایی برای نگرانی اش نمیگذاشت.
غوطهور در تلالوی تابان مصطفی ص بود و در تکاپوی قاصدک های کاروان نور، رهسپار محفل عشاق شد، در دریای ابدیت.